conscience

تا جایی که به خاطر دارم، اولین بار، نه ساله بودم که صدایی درون خود حس کردم. تابستان بود و وقتم را با کانون پرورش فکری کودکان و خواندن کتاب و بازی کردن پر کرده بودم. نمی دانم دلیلش چه بود ولی اولین بار، در این زمان بود که صدای خودم را درونم شنیدم. با خودم حرف می زدم و البته این را دوست نداشتم. قبلا خودم بودم و خودم؛ اگر اسباب بازیم را از دست یک بچه می گرفتم، خوشحال می شدم یا از این که خوراکی هایم را با بقیه تقسیم کنم احساس ناراحتی و غم می کردم. تمام فکر و ذکرم، خواسته های خودم بود. لازم نبود به بقیه فکر کنم. نیازی نبود مسئولیت کاری را بر عهده بگیرم و یا حتی اگر پذیرفتم و انجام ندادم، ناراحت شوم. ولی آن صدای لعنتی، همه چیز را عوض کرد. اوایل تصور می کردم، اگر به چیزی فکر نکنم، مثل قبل می شوم و دوباره خودم هستم و خودم و از شر این صدا خلاص می شوم. ولی مثل این که دست بردار نبود. وسط بازی ها به سراغم می آمد، موقع مدرسه اذیتم می کرد و موقع مطالعه تمرکزم را به هم می زد. از آن زمان سال ها می گذرد و هنوز هم این صدا را درونم دارم. در مدرسه یادم دادند که آن را وجدان صدا کنم. تمام تلاش هایی که کردم تا دیگر آن صدا را نشنوم بی نتیجه بود. می گویند بخشی از فرایند تکاملی انسان است و باید آن را بپذیری. گرچه به آن عادت کرده ام و دیگر موجب مزاحمت و آزارم نمی شود. تمام تلاشش این است که نگذارد کار اشتباهی انجام دهم. تمام سعیش را می کند تا مرا در مسیر درست نگه دارد. یا شاید تمام این ها یک جوک خنده دار است که برای توجیه صدایی که نمی توانیم جلوی آن را بگیریم گفته می شود و حداقل، عادت کردن به آن را ساده تر می کند. با وجود این که سال های زیادی از آن دوران می گذرد ولی هنوز علاقه دارم برای یک بار هم که شده، آن حس کودکی و آزادی و بی دغدغه بودن و مسئولیت نداشتن را تجربه کنم. وقتی به آن زمان نگاه می کنم شیرین ترین لحظات عمرم را در آن ها می یابم. بازی کردن ها، قهر و آشتی های ساده با هم سن و سال ها و توجه و عشق بیشتر خانواده. گرچه این تغییر بزرگ، موجب تکامل و تغییر نگاه من به زندگی شد و دانسته هایم را از دنیای اطرافم افزایش داد ولی دانسته های بیشتر رنج و عذاب بالاتری را با خود دارد.

perfume

و اما امروز هم مثل همیشه وقت خود را به بطالت گذراندم. هر چند تعدادی کتاب غیر درسی انگلیسی خواندم اما وقتی بین دو کار بزرگ تر و مهم تر و کوچک تر و کم اهمیت تر قرار بگیرم، درست آن است که اولی را انتخاب کنم. با این حال نسبت به دیروز از خودم بیشتر راضی هستم. چند ادکلن و عطر را که در کمدمان بود بو کردم. نمی دانم چرا به بوی هیچ عطر و ادکلنی علاقه ندارم. از بین آن ها در طول بیست سال عمری که از خدا گرفتم، فقط ادکلن کاپیتان بلک» و عطر آمور» را تا حدودی دوست داشتم و علاقه ام به آن ها را نیز بعد از مدتی از دست دادم. نمی دانم مشکل از من است که مذاقم با هیچ عطری سازگار نیست یا واقعا عطرهایی که می بینم خوشبو نیستند. فکر می کردم از عطرهای شیرین و گرم خوشم می آید ولی وقتی برای مادرم خریدم فهمیدم نه، مشکل جای دیگری است و هنوز هم نتوانسته ام عطر و ادکلن مورد علاقه ام را پیدا کنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها